ساقیا در گردش ساغر؛ تعلل تا به چند؟
گفتمش : هم اکنونِ من ، ابدیت است .. اما در حصار تنهایی - بی مکان و آشفته ، چون فرو رفتن گرد بادی بی فرجام در حصار زمان .. مخدوم افکار موهوم خویش ...
حلقه در گوش ، دست بر سینه ...
نافذ نگاهم کرد ، آهی کشید و گفت : هدایت شو ...!
بی فروغ و بیرنگ چشم در چشم اش آویخته پاسخ اش دادم برای هدایت شدن باید صادق بود!
آری .. و من رها خواهم شد از خدمت موهومات، چون صادق مصدق،در مغلطه دوری افکار تهی
پی نوشت :
گرچه از روی خرد دور تسلسل باطل است / دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
**مصرع دوم از لسان الغیب است
ته نوشت :
در خلوت دلم حافظ چنین نجوا داد : باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش / بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش