«من هنوز دوستت ندارم آدمیزاد،
اما در این شب وقتی به رنج هایت، تن شکنجه دیده و روحت،
که تسلیم تصلیبی ابدی شده ، فکر می کردم، بارها نزدیک بود گریه کنم.
برای گرگ، گرگ بودن خوب است، برای خرگوش، خرگوش بودن
و برای کرم هم کرم بودن؛
چرا که روح آن ها تار و حقیر است و اراده شان تسلیم.
اما تو ای انسان، خدا و شیطان را همزمان در وجود خود جمع داری
و این دو در چنین کالبد تنگ و تاریکی چه وحشتناک با هم در ستیزند!
گرگ بودن، غلبه بر مغلوب،
گرفتن گلوی او و نوشیدن خونش سهم خدای وجود توست
و خرگوش بودن، پنهان کردن گوش ها در پس پشتی خمیده هم سهم شیطان!»