لحظه های گمنامی تو زندگی هستن که غم عجیبی توش موج میزنه.لحظه هایی کوتاه و گذرا.اندوهی که فقط مختص خود آدمه
لحظه های گمنامی تو زندگی هستن که غم عجیبی توش موج میزنه.لحظه هایی کوتاه و گذرا.اندوهی که فقط مختص خود آدمه
دارم نوشته های قدیمی که حاصل مطالعات و نت برداری گاه من بوده رو مجدد بازخوانی میکنم.به جمله جالبی از ارنستو سابانو میرسم.
:
برای انسان زمان هرگز دوباره تکرار نمیشود.و هیچگاه دوباره به آن صورت که یک وقتی بوده برنمیگردد.و وقتی احساسات آدمی تغییر کرد با رو به زوال گذاشت دیگر هیچ معجزه ای نمیتواند کیفیت اولیه را به آن باز گرداند...
خمودگی ها و عزلت طلبی های گاه به گاه من مهر تاییدی بر تمایز است.تمامن میخواهند که خوشحال باشند و سرمست.و چنین باور میکنند که ارزوی همه خوشحالی ست.من اینگونه نیستم!
گاه در رنج است که خلقت رادلمس میکنم و به چرایی میرامونم می اندیشم.طی بیست و چهار ساعت تماما نمیتوانم انقدر برقصم و شاد باشم و بیخبر.
این غم مرز میشود بین من و تو ! که این تو میتواند از هرجنس باشد
همخون یا یک رفیق...
شاید هم راست میگویی غمگینی مدام من که این روزها شاید ماههاست سخت تلاش در پنهان کردنش دارم؛ تایید بر افسردگی مزمنی هست که با او انس گزفته ام.
خوشا آنان که در اقلیتند...