اشتباهی رخ داده ! اشتباهی فاحش تناقضی بزرگ در یک معادله بی سر وته و در این بین منِ بشر ! بشری که خسته و مستاصل از این همه تضاد و ضد و نقیض ، کل موجودیت خویش را در کالبد یک واژه ، واژه ای بنام نظام طبیعی حیات خلاصه میکند ...هیچ توضیح و تفسیری نیز بر این واژگونی کالبد حیات وجود ندارد چرا که تمام کلمات و واژگان در اراِه مفهومی کلی و کامل ، ناقص اند و این خود عینیت یک تضاد سرنگون هستی ست !و تنها احساس باطنی و تراوشات اندرونی خود توست که نجاتت میدهد از ناتوانی در چیدن پازلهای بی معنی و گنگ و درهم زندگی پوچ و میرای هستی ات !!که خرسندت کند از تماشای آنچه فراتر از قدرت میخوانندش و در باره ان سمینارها و میز گرد ها برگزار میکنند ... میدانی من به چه نامی میخوانم این خرسندی فراز رویا را ؟جبر فریبنده پویایی هنر و شکوفایی آن در رکود فلسفه !ما تصوری بی جان از شکل گیری حقیقی یک سه بعدی ذهنی در میان گنداب یک تولدیم و زمان ، همان وضعیت زهر آلود لحظه چشم گشودن است .. اولین گریه و آغاز یک استیصال !و ما بی آنکه احساس کنیم توسط همین زهر آگین دقایق دگرگون میشویم و در پایان بی هیچ رضایتی مارا خواهد کشت .تو باور کن که بعد از یک نقطه ای دیگر راه باز گشتی نیست و هر آدمیزادی به این نقطه باید که برسد ! پی نوشت : گناه نخستین و ابدی ما زاده شدن است و کفاره آن را باید با زیستن پس بدهیم ! و درد زیستن را به لطف عادت ، تحمل میکنیم.