درین زندان، برای خود هوای دیگری دارمجهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارماسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما بازدرین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارمدرین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی، از آن شادمکه با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارمپسندم مرغ ِ حق را، لیک با حقگویی و عزلتمن اندر انزوای خود، نوای دیگری دارمشنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خودکه شیرینتر ز هر کس، ماجرای دیگری دارماگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفشکه هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارماگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است-- و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارمسزایم نیست این زندان و حرمانهای بعد از آنجهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارمدلم سوزد، سری چون در گریبان ِ غمی بینمبرای هر دلی، جوش و جلای دیگری دارمچو بینم موج ِ خون و خشم ِ دلها، میبرم از یادکه در خون غرقه، خود خشم آشنای دیگری دارمچرا؟ یا چون نباید گفت؟ گویم، هر چه بادا باد!که من در کارها چون و چرای دیگری دارمبه جان بیزار ازین عقل ِ زبونم، ای جنون، گُل کنکه سودا و سَرِ زنجیرهای دیگری دارمدروغ است آن خبرهایی که در گوش تو خواندستندحقیقت را خبر از مبتدای دیگری دارمخدای ساده لوحان را نماز و روزه بفریبدولیکن من برای خود، خدای دیگری دارمریا و رشوه نفریبد، اهورای مرا، آریخدای زیرک بی اعتنای ِ دیگری دارمبسی دیدم "ظلمنا" خوی ِ مسکین"ربنا"گویانمن اما با اهورایم، دعای دیگری دارمز "قانون" عرب درمان مجو، دریاب اشاراتمنجات ِ قوم خود را من "شفای" دیگری دارمبَرَد تا ساحل ِ مقصودت، از این سهمگین غرقابکه حیران کشتیت را ناخدای دیگری دارمز خاک ِ تیره برخیزی، همه کارت شود چون زرمن از بهر ِ وجودت کیمیای دیگری دارمتملک شأن ِ انسان وَز نجابت نیست، بینا شوبیا کز بهر چشمت توتیای دیگری دارمهمه عالم به زیر خیمهای، بر سفرهای، با همجز این هم بهر جان تو غذای ِ دیگری دارممحبت برترین آیین، رضا عقد است در پیوندمن این پیمان ز پیر ِ پارسای دیگری دارمبهین آزادگر مزدشت میوهٔ مزدک و زردشتکه عالم را ز پیغامش رهای ِ دیگری دارمشعورِ زنده این گوید، شعار زندگی این استامید! اما برای شعر، رای دیگری دارمسنایی در جنان نو شد، به یادم ز آن طهوری میکه بیند مستم و در جان سنای دیگری دارمسلامم میکند ناصر، که بیند در سخن امروزچنین نصرٌ من اللهی لوای دیگری دارممرا در سر همان شور است و در خاطر همان غوغافغان هر چند در فصل و فضای دیگری دارمنصیبم لاجرم باشد، همان آزار و حرمانهاهمان نسج است کز آن من قبای دیگری دارمسیاست دان شناسد کز چه رو من نیز چون مسعودهر از گاهی مکان در قصر و نای دیگری دارمسیاست دان نکو داند که زندان و سیاست چیستاگرچه این بار تهمت ز افترای دیگری دارمچه باید کرد؟ سهم این است، و من هم با سخن باریزمان را هر زمان ذ َمّ و هجای دیگری دارمجواب ِ های باشد هوی - میگوید مثل - و این پندمن از کوه ِ جهان با هوی و های دیگری دارم