وقتی اشک منجمد میشود رویای گریستن رخ میدهد حیرتی آویخته در گذر دیوانه وار تک تک ثانیه ها.. حیرتی که ما را در این گذر جا میگذارد و میگذرددر لحظه لحظه گذر دقایق تعمیم میدهیم خوشتن خویش را تعمیمی که ردپای منحوس زمان پررنگ و پر دقیقه است در تار و پودش خسته ام و به این خستگی عادت دارم.گویی جیغ مکرری با اکویی آلوده به نفرت و انعکاسی سریع به واحد عمر یک انسان به اندرونم باز میگردد.حنجره ناآرام و پر آشوبم محکوم به فریاد است .درک چندش آور زمان ، زمانی که سائیده شده در رنج واکنشی جز فریاد ندارد ... ! فریادم در خلاء مقصود کلماتم شده اند ...