تا که تو جلوه میکنی من ز میانه می شوم تا برسم به کوی دل ، با تو روانه می شومبا غزل و ستایشی در تو حلول می کنمدر اثر نوازشی شعر و ترانه می شومشور و جنون عشق تو تا که بهانه می شودمن به مقام عاشقی عین بهانه می شوماز می شوق وصل تو باده ناب می زنمتا که ز خویش وا رهم خاجی و دانه می شومتا چو نسیم در کذر کوی به کوی می روی در طلبت من همه شب خانه به خانه می شومنار تو تا که نور شد مظهر هستی ام شدییک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیمدیدیم کسی در طلب صدق و صفا نیستاز مسجد و میخانه بریدیم چو دیدیممکراست و فریب است و کسی راهنما نیست در کعبه و بتخانه خدا جای ندارد بگشا در دل بیا دوباره به شهر خیال روی آریمخراب و مست به بزم وصال روی آریمبیا که دیده ز دنیای خیرهبر گیریم به عشق بی سخن و قیل و قال روی آریممگو وصال میسر نمی شود به خیال بیا به سوی خیال محال روی آریمغنیمت است دم ، ای دل بیا به همت عشق به کوی دلبر نیکو خصال روی آریمچو خوش بود که چو پروانه گاهِ شیدایی به اتشی که بسوزیم بال روی آریمبیا که بیخبر از رفته ها و نامده ها رها ز گردش دوران به حال روی آریمدانلوود کن