مرا جا گذاشته ای،
رفته ای.
روبرویم دریاست، پشت سرم مرداب
و آسمان هم آنقدر دور است که دستم به بال مرغابی ها نمی رسد.
حالا می گویی: چه کنم؟
منتظرت بمانم یا برگردم به آیینه؟-----------------------------------------دلم عجیب گرفته است،
آنقدر که خنده هایت هم شادم نمی کنند دیگر.
کاش هیچ عکسی به یادگار نمی گرفتیم!----------------------------------آرام شده ام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد!-------------------------------مثل گلوله به قصد کُشت
آمدی. زدی. رفتی.
بی آن که سر بچرخانی ببینی:
شاید هنوز جان داشته باشد شکار!و سفر یعنی اینکه تو بروی و من پشت سرت آب بریزم اما هیچ وقت برنگردی !!گلچین شده از اشعار آقای کاظمی