گاهی پیش میآید که به طور کاملا غیر مستقیم دعوت میشوی در بحثی شرکت کنی. مثل امروزم که پر بود از کارهای تمام و نیمه تمام ... که حین کار بحثی جالب در گرفتفریده در پی صحبت خانم مربی متنی را خواند از مجازستان با این عنوان که :زمان آدمها را عوض نمیکند بلکه در گذر زمان خرشان از پل عبور میکند !یک لحظه حرفش را تایید زدم و آرام لحنم را کم رنگ تر نمودم برای گفتن سخنی که در نوک زبان جویده و مجدد قورتش دادم .. میدانی عزیز دل! من، منِ دل آرام به این فکر میکنم و می اندیشم ممکن است در برهه ای از زمان برای شخصی خوب باشم و کاری برایش انجام دهم و این شخص مراتب سپاسگزاری اش را به نیکو ترین وجه ممکن هم ادا کند . لذا در خفا و یا به زبان عامیانه در پشت سر ، این کارم را با لحنی ، سخنی ، کلامی ، عملی ، بهتان یاوه گویی و یا حتی غیبت و بی انصافی صفر میکنم واین شخص بر حسب احترامی که نسبت به من احساس میکند و شرم حضورش سکوت میکند لذا فاصله ای را تعیین کرده با من به فاصله می ایستد ..حال آنکه وقتی به پشت سر می نگرم خرش را روی پل نمیبینم و به دل میگویم ناسپاسی که تا خرش گذشت معیاری برای فاصله برگزید اما غافل از اینکه خر بیچاره از پل افتاده و نصف راهش را هم نرفتهمقصد کجا و خر شکسته پای کجا ... باید به این بزرگوار گفت گاه فاصله نه از ناسپاسی که پژواک اعمال ماست که چنین کمانه کرده و دما دم گزنده میشود ... پانگاری ..دقت کن عزیز دل ...! گاهی جای رحمت میشویم زحمت جای محرم میشویم مجرمجای ژست میشویم زشت جای یار میشویم بارجای قصه میشویم غصه جای زبان می شویم زیان پس نباید به کارهای ظاهرا خوب مغرور بود وقتی که جایگاهمان با نقطه ای تغییر میکند !