گاهاً چنان سرمست از وجودت میگردم که در رویای خودم دستت را میگیرم و سر بر شانه ات میگذارم.زیـر گـوشت زمزمه میکنم کــه پشتِ تـــمام نگرانـیهایِ من ایستـــاده ای،تویی که دیوانه وار دوستـت دارم.
برایت آسمانی خواهم کشید پر از ستاره های همیشه نورانی ، تو درکنار من روی ابرها ..من غرق آنهمه مهربانی!!
و در آغوشـم که میگیـری آنقدر آرام میشوم که فَـراموش میکنم بـایـد نفس بکشم...
پ.نوشت 1 :
بعضی اشکها هستند، بیدلیل، بیبهانه، یک دفعهای، نصفه شبی ...
عجیب آدم را آرام میکننداین اشکهای بی بهانه سندشان به نام توست..
این بی بهانه ها دلیل اندیشیدنم برای توست...! تکرار........!!!
بر چرخش دوّار روز گار سالی گذشت و بر ما عمری ..! و این گذر بر وادی حیرت و این سرگشتگی بر چیست ها و چراها و آن همه سئوالهای بی پاسخ عمری بود به درازای یک سال و هزاران پرسش بی پاسخی که هر بار بی پاسخ تر ازگذشته یا فراموششان میکنم و یا همچون بغضی در گلوگاه به یادشان می آورم .. بر تو چه گذشت ؟ بر او چه گذشت ؟ نمیدانم ..!سالی بود این سال که غم هایش کم نبود ؛ شادیهایش هم ! و رسم روزگار چنین است و من گاهدر همان پرسش ساده در گیر میشوم که این سرنوشت است یا اجبار؟ قسمت است یا اختیار ؟و منتظر میمانم ... می آید سالی دگر که هیچ چیز جلودارش نیست .. تنها میاندیشم چه خوب که در تقویم این سالها را پایانی ست .تا دلخوش کنیم به آغازی دیگر که تحمل ابن کهنه سال از آغاز سالی دگر الهام دارد. دل قوی دار که سال دیگر ، سالی دیگر است و فراموش کن همه روزهای گذشته را و من ... آری ! تنها آرزوی من این است که سالی نو برای همه باشد این بهاری که میرسد از راه..
پا نوشت : از پروفایل الهام پارتیزان ( قدیمی رفیق کلوبی )
سر سفره تحویل جای خالی رفته ها با هیچ چیزی پر نمی شود و برای اندوه بازمانده ها نهایتی نیست. عید برای کسایی که بیمار دارند غم انگیز است. در نوروز وقاحت فقر غیرقابل تحمل تر است.در عید زندانی ها زندانی ترند، سربازها سربازترند و تنهاها تنهاترند.. مثل ظهر تابستان، در عید اشیا عریان ترند و بی سایه تر . عید به همه چیز رنگ تندی می زند. و من این وجه از عید را دوست ندارم...