بی کسـی هایم هوای آغوشی را دارد که بی منت به آتـش بکشد تمام نبودن هایت
را .
حالا تو نیستی ولی یادت مدام میریزد به تالاب چشمم // میگذری و عبور میکنی از ذهنم حال آنکه درهر گوشه گوشه اش خاطره ای را بیدار میسازی میدانی جان شیرین ؟ رفتنت شاعرم کرد که هی کلمات را قتل عام کنم وهر کس حرف زد به غزلِ هجر تیر بارانش کنم... نازنینم ! یادت هست؟ آن زمـان کـه مَـشقِ پَـرواز می کردیم ؟
خـاطرم نـیست ، بـه آسمـانِ چَـندم ، می
بـایست سَـفر کــُنیم . . .
امـّـا خـُوب یـادم هَـست کـه گفتی به من ...
دل آرامم !! تا ابد با هم پرواز خواهیم کرد...
باز امشب از آن شب است.. تنهایی آمده به سراغم . غم نبودنت مدام می ازارد .. روحم را میخراشد ..تنهایی ام.. زبان گشوده به نجوا و تا نوک خودکارم رسید
اگربنویسم....اگر بتوانم که بنویسم.....نه!!!تنهایی... تنهاتر از آن است که دیده شود...//